نگاه خیره تو
سردی اجساد را مانند است.
مسیحا دمی باید
که گرمای تپیدن
گذران عمر را کم می اورد اکنون
و دستان مضطرب تو کبودی زمستان را
نه گرما بخشی لانه کفتری به کفاف
و سجاده ات
که سالهاست صبح و شام می شمرد
دگر بال پریدن نیست.
کور سوی فانوست را رونقی شاید
در درون
به ایمان.
No comments:
Post a Comment