Thursday, April 17, 2008



به کوه می نگرم و به سنگینی اعماق شب در ان
به طراوت درختان بهار
و به رود انگاه که خروشان است
در طبیعت نجوایی است
و تکراری از تو
من در این تکرار
تو را یافتم که همراهانم فراخوانده ای
و من
تنها در زمین
از روزن باریک مغزم
تو را می نگرم
بی خواب و توشه
ای نظاره گر
چونان ماهی کوچکی به پشت سنگی در رود
به نظاره صیاد
مجالم ده
انهنگام که چشم در چشم
مست دیدار توام
فرایم خوان
صدف ام را بشکاف
و درونم بنگر
دری دیگر.

No comments: