Sunday, April 6, 2008

مترسک


بی توجه و پرغرور گذشتم
از خیابان زندگی
به زیر نگاه چه بسیار مترسک ژولیده گنگ
که به اشارتی بازم می داشت
و هایهویی دگر
که فرامی خواند مرا
به سحر نمایشی تاریک

به ناگاه پرده فروافتاد
ونمایش تاریک جهالت
هستیم ربود

اینک مترسک ژولیده من
به اشارتی گنگ از زندگی
چون ائینه ای در برابر توست
.

3 comments:

chista said...

به تازگي اينجا را ديدم. و از خواندنِ شعرهايتان خيلي خيلي لذت بردم. شعرهايتان نيز به زيبايي و پر حسي ِ نقاشي هايتان است. كاش امكانِ ديدنِ نقاشي‌ها نيز در اين وبلاگ وجود داشت.
در انتظارِ نوشته‌هاي بعدي تان هستم

Ba in hame said...

زنده‌گي راز است، مردنِ هر تنفس و نفسي كه ديگر بر مي‌آيد... خيلي زيبا تونستي نگاهت ُ به قلم درآري. تبريك مي‌گم

روز مره said...

سالهاست که نقاشی رو کنار گذاشتم واز اینکه روشی جدید برای بیان مطالبم به من نشون دادید سپاسگذارم.
شاید در این روش قلب تپنده همین اظهارنظر ها باشه . پس به امید پیشنهادها وکارهای نو شما.