Wednesday, May 13, 2009


دراين برحوت و تنهايي
دستخوش سكوت گشته ايم ؟

من نماينده رهگذران بيشمار خلقت
وتو كه نماينده پروردگاران اعصاري

باران رسولانت باريدن گرفت
ومن وامانده بودم
كه همه رستنيها به سوي تو مي رست حتي هرز

سردر گم مواخذه ام نيستي اكنون؟

Tuesday, December 9, 2008



اری
کنون ایستاده ای
بیرق سرمستیت به احتزازو نمایش شادابیت بشکوه
کمی از استواری پایهایت بکاه که از تپشها حسی یابی
چشمانت نچندان دور
که نیم نگاهی به زیر
تا انبوه اجساد صعودت بینی
به زیر پا چه دلها نهاده ای و
چه دستها که واگذارده ای
هلهله دل مشنو
تا حزن سکوتی شنوی
که تاریخ را
فرا می گیرد
.

از بیرون نگاه می کنه
میدونه . نمی تونه
می خواهد . و نمی شه
می بینه اما نمی بیننش
و غبطه می خوره
تا لحظاتی پیش اون یک بازی کن بود و نشسته بود
حالا
وقت بازی اون تموم شده است
.


کودکی مینگرد
او را فرا می خوانند
با لبخند. به بازی.

می اید
دستش. به انتظار دست دگر. سر خوش انچه که می یابد.
حضورش. گرما بخش دگری.سر خوش بوی جفت.
ذهنش. مرور گر بازی خویش. شناور در افکارو سکوت.
نگاهش به عمق می نشیند
و جسمش فرو می افتد. بر خاک

همینک رقاص زمان به بازیگری بر گرد تو و
توبا لبخند
در شور و شوق این دعوتی
.
گرانیت
کولر اسپلیت
جلو که بیای دیواره و سنگ و فلز
به درون که نفوذ کنی
اواره .اوار.
اونی که بابتش صرف شده پول .وقت .
وبهایی که براش دادی. جون .عمر .
شاید به چشمت ساختمانها
در شهری که در ان بدنیا اومدی و بزرگ شدی و می میری
سدی باشن سر راه باد
اما از این بالا
شهر و ساختمان
قوطی کبریتی بیش نیست.
خاک ترک بر می داره و جوونه ای سر بیرون می اره به یاد اوری تولد.
وچه زود جلو چشات پژمرده میشه و می میره به سکوت .
کوهها و درههای پنج شنبه جمعه هات
یاد اور همینن .
هنوز بچه های کیف بدست با هیاهوی فراوون راهی همون مدرسه قدیمین
با دنیا دنیا برگ زرد
و چه وحشتناک اگر این صداها در شیون صنعت
بمیرن
.

همچون سگان به بوییدن رد پای پیشینیان مشغول
چون سیاره ای به تکرار مدار خویش
و بمانند ابی سرازیر هر جوی
به تصوری زلال
به نازلترین سطوح

سردر گم معنای زندگی
شاید به انتهای کوک خود نزدیک
چون عقربکهای ساعتکی کهنه بر دیوار
بی ادراک
بی ادراک
دراین اوار
/.

Saturday, November 22, 2008



کارگران در مهاجرت
کارگران
در کار
با درد نان
و زنان با دو پستان نهیف وسرد و
کودکان
با دهانی باز

پسران به بیگاری وادار
دختران را نخواهند فهمید
و زندگی را بجز حسی از بقا
جز ادامه راه
بی ادعا
نخواهند یافت .

کره خاکی به گردش مشغول
درخت تنومند راه به سایبانی اندر
خورشید به درخشش
کسان در ناز و نوازش
و کارگران با دستانی زمخت
به خلق فاصله ها و تفاوتها
در کارند
.