Saturday, November 22, 2008



کارگران در مهاجرت
کارگران
در کار
با درد نان
و زنان با دو پستان نهیف وسرد و
کودکان
با دهانی باز

پسران به بیگاری وادار
دختران را نخواهند فهمید
و زندگی را بجز حسی از بقا
جز ادامه راه
بی ادعا
نخواهند یافت .

کره خاکی به گردش مشغول
درخت تنومند راه به سایبانی اندر
خورشید به درخشش
کسان در ناز و نوازش
و کارگران با دستانی زمخت
به خلق فاصله ها و تفاوتها
در کارند
.

بی اراده ای بر ویلچر نشسته را مانم
در من خصلتی است
می دانم و به انتظار می نشینم
تا به خودی خود رخ دهد.
من به قدر ضرورت تکان می خورم و بس
نظاره گر رخدادهایم بوده ام. اگر چه بزیانم باشد
و اگر چه می توانم به تلاشی اندک از ان پیش گیری کنم
انچه که زیان نام می نهمش
به سود بدلش نکرده ام
پذیرفتمش
انگونه که هست
باید و نبایدی ندارم
انچه که می گذرد
دستخوش من نیست
می گذرد سنتی است که زمانه انرا زیر و رو می سازد و هر دم شکلی تازه به خود می گیرد
و مابقی تنها ذهنیتی است که رنگ ارزو به خود بخشیده
انچه که دستاورد من شد
فلسفه زندگی است.
انگونه که حرکت شاخه های درخت
از اراده ان نیست.
از بادی است که می وزد
.


تو نفوذ کرده ای
در تاروپود انچه که یافته ام
گریزی نیست
دلبسته زندان گشته ام اکنون.
دلبسته به تو که سد راه من بوده ای . عمری
دلبسته
به انچه که پنجه هایش را یافته ام برشریان رگان نهیفم
به تکرار . چون ساحلی به زیر مد شبانه اب
به سکوت . چون محکومی در سنگینی زمان واپسین
به اجبار . همچون تولد طفلی خرد
در لقلقه ورد شبانه ام
و در صداقت از دست داده ام.
اری اعتقاد من به تو چنین است