Saturday, November 22, 2008


بی اراده ای بر ویلچر نشسته را مانم
در من خصلتی است
می دانم و به انتظار می نشینم
تا به خودی خود رخ دهد.
من به قدر ضرورت تکان می خورم و بس
نظاره گر رخدادهایم بوده ام. اگر چه بزیانم باشد
و اگر چه می توانم به تلاشی اندک از ان پیش گیری کنم
انچه که زیان نام می نهمش
به سود بدلش نکرده ام
پذیرفتمش
انگونه که هست
باید و نبایدی ندارم
انچه که می گذرد
دستخوش من نیست
می گذرد سنتی است که زمانه انرا زیر و رو می سازد و هر دم شکلی تازه به خود می گیرد
و مابقی تنها ذهنیتی است که رنگ ارزو به خود بخشیده
انچه که دستاورد من شد
فلسفه زندگی است.
انگونه که حرکت شاخه های درخت
از اراده ان نیست.
از بادی است که می وزد
.

No comments: