فضای اطاقم را غمگین و تنها
شاخه گلی می اراید
که به اسارتش کشانده
بلورین گلدان منیتم
هر بامداد از پشت پنجره به انتظار می نشیند
شاید همنشینی .
نوازش شعاع نوری. شاید.
کنون جوانه زده-ریشه دوانده و قد علم کرده در برابرم به انقلاب بهار
تمامی ماهها و فصلهای
خشکیده و تنها بودنش را.
که سخره گرفته
سبزی و تراوت فصلش
سالهای عمر و
خارهایش
پینه دستم .
خارهایش
پینه دستم .
No comments:
Post a Comment