چشمانم خیره
به واپسین حرکات نامفهوم لبانت
خیره به جاری سنگفرش خیابان
خون فرزندت
وکالبد بی روح تو
که سپر بلایش بود
و گلوله باران بود.
و بر لبان خشکیده ات
که چه اسان هم اوایی باران مرد.
چشمانم خیره به سکوت همرهانت
و به هستی بزدلانه اشان
و این گذرای زمان
چشمانم خیره به جاری باران
و ذهنم
بر گزیده رهت
وگوشم پر از پژواک اخرین فریاد...
به واپسین حرکات نامفهوم لبانت
خیره به جاری سنگفرش خیابان
خون فرزندت
وکالبد بی روح تو
که سپر بلایش بود
و گلوله باران بود.
و بر لبان خشکیده ات
که چه اسان هم اوایی باران مرد.
چشمانم خیره به سکوت همرهانت
و به هستی بزدلانه اشان
و این گذرای زمان
چشمانم خیره به جاری باران
و ذهنم
بر گزیده رهت
وگوشم پر از پژواک اخرین فریاد...
No comments:
Post a Comment