دراندیشه بودن و به راه صعود
فکر داشتن هاو نداشتن ها به خوابم افکند
به خود امدم و دیدم زنجیری مانده از انچه که داراییم می بود
سنگینی رهی نه هموار. و
عمری که دیگرم نیست از پی صعود.
ناچار به زیر امده نشستم
به ره اینده ات
به کندن کتیبه سنگی از انچه که بود.
کنون روح من
بازیچه یاد و
مستاصل خاک
به نظاره جوانه توست
ز چه رو واهمه داری از یاد اوریم؟
بی تار.
بی پود.
1 comment:
چنان نهالی خرد که می بالد
در کنارت
چنان روزهای رفته که قاب عکس خالی
به یادت می آرد
هم چون زخمی ناسور
روزهایی که در قاب عکس رنگ و رو رفته
زردی نهال ات را
به پیش چشم می کشانند
Post a Comment