دیدگه ات فراتر ز افق
و زبانت گویاست
دستانت اغوش باز کرده اند گریه های باران را به زمین
تو که اموخته ای جایگه ات
قد دو کف پاست نه بیش
حال که چشمانت مهیا است بحر امیزش نور
تو چه می جویی در این وادی سرگردانی؟
و زبانت گویاست
دستانت اغوش باز کرده اند گریه های باران را به زمین
تو که اموخته ای جایگه ات
قد دو کف پاست نه بیش
حال که چشمانت مهیا است بحر امیزش نور
تو چه می جویی در این وادی سرگردانی؟
No comments:
Post a Comment