Wednesday, August 20, 2008



ذره ای .
بی تجسم . بی ادراک .در او شناخت می دمند . روح می یابد .
تولد بایداست .
تولدی ناخواسته. نا دانسته. بایسته .
تکامل به رسم شرایط . پراکنده در زمان و مکان .
تکاپوی خواسته ها . به رخ کشیدن تواناییها.از ان خود کردن هر چیز . استقلال نتیجه غرور .
در جهانی می زیید شیشه ای . بی انکه بداند .
به زیر نگاه . به هر حرکت. هراشاره. هر فکر . نامحسوس .
کم کم خود را تنها می یابد . از او فاصله می گیرند .
حتی قادر به ابراز احساسات نیست . شاید دریابد که کسب دنیا خطایی بیش نبود .
دنیای زحمتش را به نظاره بلعیدنشان می نشیند .
گویی که نیست . حتی از سوی نزدیکانش.
نمرده و مرده اش می پندارند.
رها شده . در گورش می نهند.
شاید به اصل خویش رسیده اما غربتی دارد در خط زمان .
به حساب می کشند .
چهارچوبه ای نهاده بودند که ندید.
یافته های او جز این بود .

1 comment:

chista said...

منتظر شعرهای جدیدتان هستیم همچنان ، هر روز . که باصیقلی آینه‏گون انعکاس تصویرمان را در آن باز بینیم. .