تمام هستی ام را حلقه ای معنا بخشیده . دلبسته بودن
و نگاهم به جستجوی لکه های رنگ روی یک بوم باز می ماند
شاید بتوان التهاب به کپک نشسته و سرباز نموده 38 سال گذران بی معنی را
در زیر خروارها خاک وخاطره باز خوانی کرد.
شاید بتوان عشق را در فضایی محبوس در اپارتمانی 60 متری در این شهر دود الود معنایی یافت.
چه بسیار زمانها که به انتظار نوشیدن یک چای در اطاقی اداری به هدر رفته اند
و سالها در پی شمارش تعداد موهای سپید به غبطه خواهند انجامید.
بوی خاک بیدارم کرده
وصدای رود
خروشانم.
اهای کودکی من که به رعایت نظم و نمره گذشتی
و ای جوانی من که به نظاره جنگ و جنازه سپری کردمت
من اینک چونان نوباوه ای
به بازی زمانه ریشخند می زنم.
شاید …. .
1 comment:
اين همه اشارت
اين همه استعاره
اين همه اسطوره
...و زندهگي محصور در گرماي چايي كه آبدارچي اداره برايت ميآورد -بيدرد سر_ و تو در فضاي 60 متري خانقاهات به شبنشينيخاطرهها ميآورد به اين اميد كه زمين تو را باز ياد آورد
Post a Comment